کربلا

گفتم کربلا داغم تازه شد... از خیام حسینی تا علقمه مسافت نسبتا زیادی است ، وقتی با چشم دل می نگری هنوز هم کودکانی را می بینی که به رو به علقمه ایستاده اند...هنوز هم اصغر را در آغوش رباب می بینی،هنوز هم رقیه و سکینه را در آغوش هم می بینی... هنوز هم نور امید کودکان را برای بازگشت ساقی حرم می بینی... اما خوب که دقت می کنی آقایی را می بینی که دست را به کمر گرفته و شکسته و خمیده نزدیک می شود...آرام می رود و عمود خیمه عباس را می خواباند، آنقدر غمگین است که کسی یارای صحبت با او ندارد... با لحنی بغض آلود و به آهستگی می گوید خواهرم زینب کودکان و زنان را برای اسارت آماده کن ... این حرم دیگر نگهبان و علمدار ندارد. التماس دعا - کیانا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد